سايت سرگرمي صالحي



آهنگ جديد غمگين شادمهر عقيلي دور شدي


دانلود آهنگ جديد شادمهر عقيلي،دانلود آهنگ دور شدي از شادمهر عقيلي،متن آهنگ جديد دور شدي از شادمهر عقيلي


دانلود موسيقي جديد شادمهر عقيلي دور شدي


Shadmehr Aghili – Door Shodi


شادمهر عقيلي دور شدي


آهنگ و تنظيم : شادمهر عقيلي


دانلود آهنگ جديد شادمهر عقيلي


متن آهنگ جديد شادمهر عقيلي به نام دور شدي


تو يه ذره هم شبيه کسي که پاره ي تنم بود نيستي


تو عوض شدي که حالا سر و هيچ و پوچ توو روم وايميستي


ته چشمات امروز دنبال يه خرده احساس بودم


کمترين حق منه من که باهات اينهمه رو راست بودم


انقدر دور شدي و مغرور شدي که ديگه کور شدي عشقمو نميبيني


تو که ميري با خيال راحت ولي سرنوشتمو نميبيني


سنگ شدي اهل جنگ با همه يه رنگ شدي که باور کردم


که از وقتي عاشقت شدم فقط حالمو بدتر کردم


آخه با هر کي به غير از من حالت خوبه يعني چي


فرداي خودت چي ميشه حالا امروز من هيچي


بهتر ميشه حتماً بعد از تو دنياي من اما تو


مجبور ميشي آخر يه روز پس بگيري حرفاتو


انقدر دور شدي و مغرور شدي که ديگه کور شدي عشقمو نميبيني


تو که ميري با خيال راحت ولي سرنوشتمو نميبيني


سنگ شدي اهل جنگ با همه يه رنگ شدي که باور کردم


که از وقتي عاشقت شدم فقط حالمو بدتر کردم


دانلود فول آلبوم شادمهر عقيلي


 


دانلود ترانه شادمهر عقيلي دور شدي با کيفيت 320

دانلود ترانه شادمهر عقيلي دور شدي با کيفيت 128

بازي و سرگرمي فکري هميشه در دوراني که من کودک بودم واي يادش بخير هميشه از بازي هاي فکري خسته نمي شدم و هميشه به دنبال اينجور بازي ها بودم تا بتونم بازي کنم بازي فکري هميشه باعث مي شد تا من شور و حال سرگرمي را نيز در خود حس کنم و هميشه سرگرمي خودم را در اين بازي کردن ها مي يابيدم .بازي فکري باعث مي شود تا هوش کودکان افزايش بيابد و من پيشنهاد مي کنم اگر شما هم بچه کوچک داريد براي سرگرمي و تفريح او آن را به بازي هاي فکري تشويق کنيد و او را در شرايط خاص ساماندهي کنيد.


ديگه نمي دونستم بايد باهاش چي کار کنم هيچي نگفتم کاري بود که شده بود بلند شدم و توي يخچال و نگاه کردم ديدم ميوه زياد نداريم . حاضر شدم و رفتم خريد داشتم ميوه مي خريدم که موبايلم زنگ زد جواب دادم سياوش بود

سياوش : سلام ، خوبي

: سلام ، نه خوب نيستم

سياوش : چي شده فرناز ، با مامان مشکل داري

: خودت چي فکر مي کني ؟

سياوش : آره ديگه ، نتيجه ديگه اي نمي شه گرفت . مامان هنوز دخالت مي کنه

ديگه نمي تونستم خودم و کنترل کنم از مغازه اومدم بيرون و همين طور اشک هام مي ريختم سوار ماشين شدم

: سياوش من خسته شدم ديگه نمي تونم مامانت و تحمل کنم . امروز بدون اينکه اصلاً از من به پرسه مهمان دعوت کرده اونم زن دوست هاي تو رو ، بابا من چه گناهي کردم نمي خواهم اونا بيان خونه چون مي دونم من و به چشم يکي که مي خواهد همي زندگي سا سرگرمي ها  رو غصب کنه نگاه مي کنند

سياوش : فرناز جان چ سرگرمي ها  گريه مي کني ، من به مامان زنگ مي زنم برنامه رو کنسل کنه ، بعد ام اصلاً به کسي ربط نداره که تو اومدي تو خونه من . ديگه نمي خواهم گريه کني باشه .

بعد از کمي گريه کردن آروم شدم و گفتم

سياوش نمي خواهد به مامانت چيزي بگي بزار بيان منم الان اومدم خريد تا کمي ميوه بخرم .

سياوش : فرناز بابت همه چيز ازت ممنونم . شب بهت زنگ ميزنم . ديگه بايد برم مواظب خودت باش خداحافظ

: خداحافظ

بعد صحبت با سياوش آروم تر شدم ، پياده شدم بقيه خريدهام و کردم ميوه فروشه که مرد ميانسالي بود وقتي منو با اون چشم هاي قرمز ديد تعجب کرد : خانم طوري شده کمکي از دست من بر مي ياد

لبخندي زدم : نا فقط اگه لطف کنيد اين رو حساب ممنون مي شم .

بعد از خريد ميوه يک جعبه شيريني خريدم و به خونه رفتم از ديدم مامانش که روي مبل نشسته بود و داشت ميوه مي خورد خيلي عصباني شدم و به آشپزخونه رفتم و خريد ها رو گذاشتم و بعد از تعويض لباس به تميز کاري پرداختم حسابي سرگرم بودم که با صداي موبايل به خودم اومدم و با ديدن ساعت دو ديدم دير شده زود گوشي و رو برداشتم پيمان بود

پيمان : سلام فرناز جون کجايي ؟

: واي سلام پيمان الان ميام دنبالت يادم رفت

پيمان با نا سرگرمي ها حتي : باشه منتظرم

زود حاضر شدم و به دنبال پري ناز و از مربي اش عذرخواهي کردم و بعد دنبال پيمان رفتم . پيمان با نا سرگرمي ها حتي سوار شد فهميدم از اينکه ف سرگرمي ها موشش کردم نا سرگرمي ها حت شده هيچ توضيحي ندادم تا بياد خونه خودش بفهمه . وقتي وارد خونه شديم و از ديدن جارو برقي وسط حال به من نگاه کرد ولي بازم اخماش و باز نکرد به آشپزخونه رفت و با ديدن ميوه و شيريني اومد بيرون

پيمان : فرناز جون مهمون داريم

به جاي من مادربزرگش جواب داد آره مادر ، دوست هاي مامانت و دعوت کردم بيان اينجا

پيمان : دوست هاي مامانم

به من نگاهي کرد دوست هاي مامانم تو دعوتشون کردي فرناز جون

با نا سرگرمي ها حتي : نه مامان بزرگت زحمتش و کشيدن

پيمان برگشت سمت مادربزرگش يعني چي ؟ مامان من ديگه نيست که بخوان بيان اينجا ، همين حالا زنگ مي زنين اين مهموني مسخره و کنسل مي کنين شنيدين ؟

اصلاً تا حالا اين طور پيمان و عصباني نديدم بودم ،رفت سمت اتاقش در و بشدت بهم زد . مامان بزرگش خشکش زده بود نمي دونست بايد چيکار کنم . ب سرگرمي ها ي اولين بار ديدم ساکت شد و به سمت تلفن رفت

: مي خواهين چيکار کنين

مامان بزرگ : مي خواهم برنامه رو کنسل کنم

: حالا ديگه ، زشته که زنگ بزنين

مامان بزرگ : پيمان و چيکار کنم

: خودم باهاش حرف مي زنم

مامان بزرگ : فکر نمي کردم نا سرگرمي ها حت شه ، يا شايدم تو چيزي بهش گفتي

: واقعاً که

ديگه باهاش حرف نزدم ميز ناهار و چيدم ب سرگرمي ها ي ظهر کتلت درست کرده بودم . پري ناز و مامان بزرگش نشستن ولي پيمان نيومد . رفتم توي اتاقش ديدم روي تختش د سرگرمي ها ز کشيده و دستش و رو صورتش گذاشته . کنارش نشستم

: پيمان جان پاشو بريم ناهار بخوريم

پيمان : اصلاً ميل ندارم مي خواهم تنها باشم

: يعني حوصله من و نداري

پيمان : مگه تو داري

: يعني چي ؟

پيمان : چ سرگرمي ها  امروز دير اومدي ؟ از ما يادت رفت ؟

: پيمان وقتي اومدي خونه رو نديدي ، اون قدر از دست مامان بزرگت عصباني بودم که خدا مي دوني . اصلاً به من يک کلام حرف نزده بود وقتي شما رو گذاشتم و برگشتم فرمودن که مهمون دعوت کردن . نمي دوني چه حالي داشتم . خودت خوب مي دوني که دارم فقط تحمل مي کنم . پس منو مقصر ندون از صبح دنبال ميوه و شيريني و تميز کردن خونه بودم . اونم اصلاً به روي خودش نياورد که من دارم کار مي کنم از صبح فقط هي دستور داده اين کار و بکن اون کارو بکن ، اگه دارم تحملش مي کنم فقط بخاطر تو و پري ناز فهميدي .

اشک هام با زدن اين حرفا در اومد و شروع کردم به گريه کردن پيمان سريع نشست

پيمان : واي ببخش فرناز جون من منظوري نداشتم  سرگرمي ها ستش خيلي عصباني بودم نمي دوني اصلاً دوست ندارم اونا بيان اينجا تو نمي دوني بعد از اينکه هميشه مي اومدن يک دعواي درست حسابي بعدش تو خونمون مي شد ، مخصوصاً شهناز خانم نميدونم به بابا چي مي گفت که بعدش بابا با عصبانيت مي اومد خونه و با مامان دعوا مي کرد نميدوني چقدر ازشون بدم مي ياد هميشه بحثشون در مورد بي احت سرگرمي ها مي مامان به زن دوست هاش بود . اگه بدوني چه دعواي مي شد .

: اولاً من مامانت نيست خوبم ميدوني که مي تونم از خجالت همشون در بيام اين کارم مي کنم که ديگه اين طرف ها پيداشون نشه .

پيمان : فرناز دلم نمي خواهد با بابا دعوا بکني

: نترس امروز صبح بابات صحبت کردم گفتم دوست ندارم اونا بيان . مي خواست زنگ بزنه به مامان بزرگ تا برنامه امروز کنسل کنه ولي من نذاشتم . خودم بايد يک کاري بکنم

پيمان :  سرگرمي ها ست ميگي پس بالاخره بابا آشتي کردي

: مگه قهر بوديم

پيمان : نه ولي باهاش حرف نميزدي ، اونم هر روز حالت و از من مي پرسيد

: خوب ديگه چي ؟

پيمان : بقيه اش مردونه است

: اوه ، پس مرد خونه پاشو بريم ناهار بخوريم که خيلي گرسنمه و يک عالمه کار دارم

به روم لبخند زد و با هم به آشپزخونه رفتيم . ديدم مامان بزرگش ناهار خورده ظرف ها رو همون جا گذاشته رفته د سرگرمي ها ز کشيده . با خودم غرغر مي کردم که کلفت گير آورده

پيمان : نا سرگرمي ها حت نشو خودم جمع مي کنم

لبخند زدم و گفتم لازم نکرده برو درس تو بخون من خودم ميدونم بايد چي کار کنم.

پيمان : ولي تو دست تنهايي که نمي توني اين همه کار بکني

: کاري ندارم فقط بايد جارو بزنم و ميوه ها رو بشورم و شيريني و بچينم

پيمان : فرناز جون امروز کارت دعوت اوليا بهمون دادن حالا که بابا نيست تو مي توني بياي

: آره حتما ، برنامه شون کي هست

پيمان : ب سرگرمي ها ي روز سه شنبه

: خوب پس دو روزي وقت داريم

پيمان : آره

: خوب اگه غذا تو خوردي پاشو که مي خواهم جمع کنم و به کارم برسم

با رفتن پيمان به کارهام رسيدم و ساعت شش و نيم بود که حاضر و آماده بودم يک پي سرگرمي ها هن به رنگ سبزيشمي که به رنگ چشمام مي اومد و موهامم بالاي سرم جمع کردم و آ سرگرمي ها يش ملايمي کردم . آهنگ گذاشتم که کمي خودم و آروم کنم . که باز مامانش اومد .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

درب اتوماتیک | درب های اتوماتیک | درب و پنجره دوجداره ✘ کاج برفی ✘ Elizabeth درباره ی زندگی! Billy Andrew کیک کشمشى ات را قورت بده! نوشته های من میهن پروکسی روزنوشت